جدول جو
جدول جو

معنی نان پختن - جستجوی لغت در جدول جو

نان پختن
(عَ دَ)
نان ساختن. (ناظم الاطباء). اختباز. خبز. (تاج المصادر بیهقی).
- نان خود را پختن، کار خود را بسامان کردن. بار خود را بستن:
خویش را موزون و چست و سخته کن
ز آب دیده نان خود را پخته کن.
مولوی.
- نان کسی پخته بودن یا پخته شدن، آماده و فراهم بودن اسباب کار و معاش او. مهیا شدن موجبات رفاه و آسایش وی:
هر جا که در نواحی کرمانشهان ددی است
نانش بپخته از جگر خصم خام تست.
مجیر.
به همه جای نان من پخته ست
به همه جوی آب من رانده ست.
خاقانی.
پخته شد نان جهانداری تو
طمع خصم سراسر خام است.
ظهیر.
سپهر نان مرا پخته داشت چون خورشید
اگر چو ماه به قرصی مدار داشتمی.
ظهیر.
ای خداوندی که اندر خشک سال قحط جود
پخته شد از آب انعام تو نان گرسنه.
کمال اسماعیل.
ز کلک تیره تو روشن است آب علوم
زتاب خاطر تو پخته گشت نان سخن.
کمال اسماعیل.
چون نان ملک ز آتش بأس تو پخته شد
در آب عجز کار حسود تو خام شد.
(از عقدالعلی).
بنزد بخت نشد نان هیچکس پخته
که تا نکرد ز خون عدوت خاک خمیر.
رضی الدین نیشابوری.
بر اقبال نانش پخته گر بود
کنون شد از دل دشمن کبابش.
رضی الدین.
، توطئه کردن و نقشه کشیدن به زیان کسی: نانی برایش میپزم که حظ کند!
لغت نامه دهخدا
نان پختن
پختن وتهیه کردن نان، توطئه کردن ضدکسی سبب مسئولیت کسی شدن واو را گناهکار قلمداد کردن: نانی برایش میپزم که حظ کند
فرهنگ لغت هوشیار
نان پختن
((پُ تَ))
نان ساختن، توطئه کردن
تصویری از نان پختن
تصویر نان پختن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ پُ تَ / تِ)
نان ساخته شده و آماده. (ناظم الاطباء)، گنج بی رنج. غنیمت بارده. (یادداشت مؤلف) :
ز احداث فسق تو مر این و آن را (شحنه و محتسب را)
زهی نان پخته زهی گاو زاده.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بِ سِ پُ دَ)
نیک نپختن طعام را. دهنقه. تلهوج (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
چسبانیدن خمیر به دیوار تنور. دوسانیدن نان به دیوار تنور، کنایه از آرمیدن با زن:
تنوری گرم دید و نان در او بست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لَ ثَنْ)
نوازش نکردن، ننوازیدن ساز و امثال آن
لغت نامه دهخدا
(نِ پَ)
نان خالی. نان خشک. نان تهی. نان بی نانخورش
لغت نامه دهخدا
چسبانیدن خمیربدیوارتنور. یانان بستن درتنورکسی. آرمیدن باوی جماع کردن: تنوری گرم دیدونان دراوبست. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار